این را از ماشینحساب بزرگ روی میز و کاغذهای منگنهشدهی کنارش فهمیدم.جلسهی بعدی مدیرعامل در راه بود و ما خیلی سریع گفتوگوی خود را با «ابوالحسن ریاضی»، مدیرعامل خوشروی مؤسسهی همشهری آغاز کردیم.
او گفت: «نشریهی دورهی ما «کیهانبچهها» بود که ۵ریال میخریدیم. کتابهای کمیکاستریپ هم بود. کمیکاستریپ «خلبان بیباک» را یادم است.بهنظرم کمیکاستریپ، در دورهای که تصویر مثل الآن نبود، دانش تصویری را در بچهها قوی و تخیل را تقویت میکرد.
ما مجموعهی «کتابهای طلایی» را میخواندیم که قیمتشا ن دو تومان بود. پدرم همیشه برای کتاب به ما پول میداد. ما دو برادر بودیم که کتاب مشترک میخواندیم و من برادر کوچکتر بودم.
بعد از دورهای، کتابهای «صمد بهرنگی» آمد که سه ریال، چهار ریال، پنج ریال و هفت ریال بود و ذهنیت کودکانهمان به ما میگفت که با دو تومان میتوانیم سهتا کتاب بخریم و این باعث شد که خیلی زود کتابهای صمد بهرنگی مثل «اولدوز و کلاغها»، «ماهیسیاهکوچولو» و «پسرک لبوفروش» را بخوانیم. به این کتابها علاقه داشتم و ماجراهایش یادم است. شاید چون ما تُرک بودیم با بعضی از داستانهای فولکلور ترک، ذهنیتی تصویری پیدا میکردیم.
البته بعد، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فعالیت خود را آغاز کرد. آنزمان کتابهای مصور به شکل دیگری منتشر شد، از جنس کتابهایی که در حوزهی فرهنگی خودمان تعریف میشود. چون مثلاً خلبان بیباک ترجمه بود. کتاب صمد بهرنگی هم فاقد تصویر بود. مجموعهی کتابهای طلایی نیز مفهوم کتاب مصور را نداشت و درواقع با کانون پرورش فکری بود که یک جور کتابهای طبقهبندی شده آمد، اما آنموقع دیگر دورهی نوجوانی ما تمام شده بود.»
- به این معتقدید که مطالعه در نوجوانی میتواند در شکلگیری شخصیت افراد تأثیر داشته باشد؟
بله و همین باعث شد بعداً کتاب، بخشی از سبد کالای فرهنگی ما بشود و در دورهای که بچههای من کودک بودند، کتاب بخرند و بخوانند.عادت مطالعه و خواندن کتاب خوب، از کودکی آغاز میشود. ولی مشکلی بهوجود آمده که شاهدش هستم و به سختی میتوانم نوهام را به خواندن تشویق کنم! در واقع تصویر خیلی حاکمیت پیدا کرده است. آنموقع تلویزیون، اصلاً وجود خارجی نداشت و ما رادیو گوش میدادیم. خاطرم هست رادیو «قصهی شب» میگفت، آهنگ تیتراژش هم قطعهای از «دریاچهی قو» اثر «چایکوفسکی» بود. همین عادت به قصهشنیدن و قصهخواندن، تخیل را خیلی قدرتمند میکرد.
به نظرم الآن خیلی سخت شده که بچهها را عادت بدهی مطلبی را بخوانند. مدارس هم آن سیستم قبلی را ندارند. ما به دلیل حجم مطلبی که در مدرسه میخواندیم، خیلی سریع روانخوان شدیم و از کلاس دوم ابتدایی نمیپذیرفتند که کتاب را با مکث بخوانیم. اما الآن بچههای پنجم ابتدایی هنوز در خواندن تپق میزنند.
- هرسازمان و نهادی که روی بخش کودک و نوجوان سرمایهگذاری میکند آینده را میخرد. شما چه آیندهای برای دوچرخه تصور میکنید؟
خودم در جایگاه تئوری، مخالف این هستم که پول، تعیینکنندهی فرهنگ شود، اما در جایگاه مدیریتی، الزامات پول فرهنگ را راهبری میکند. بهلحاظ فردی معتقدم همه موظفند هزینهی فرهنگ را بپردازند. این هزینه، هزینهی پرداخت آینده است، ولی در صحنهی عمل، توان چنین کاری را به دلایل مختلفی ندارم. اگر هم بخواهم آن هزینه را بپردازم، امروزم دچار بنبست شده و کسی از من نمیپذیرد که بهخاطر فردا، امروز را قربانی کنم. مشکل الآن مشکل بحران اقتصادی است. اما در مقابل حقیقت، نباید عناد به خرج داد. حقیقت این است که فرهنگ، سرمایهگذاری دربارهی آینده است.
- پیشنهادی برای ما در دوچرخه ندارید؟
ببینید در دنیا چهکار میکنند. جهان اینقدر کوچک شده و فرآیند جهانیشدن اینقدر عمیق بوده که تفاوت سبک زندگی بین کودکان و نوجوانان ایرانی با اروپاییها زیاد نیست. بهطور طبیعی اگر الگوهایی آنجا جواب داده، باید ببینیم چهطور میتوانیم آن ایده را بومی کنیم و متناسب با وضعیتی که داریم آن را در چهارچوبی قابل دفاع، عرضه کنیم.
عکس: محمود اعتمادی/ دوچرخه